دختر سوگلی بابا!
اولین صبح بعد ازعروسی،عروس و داماد جوان
با هم توافق کردند
که آن روز در خانه را به روی هیچ کس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند،
اما چون از قبل توافق کرده بودند،
هیچ کدام در را باز نکردند.
ساعتی بعد،پدر و مادر دختر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند.
در حالی که اشک در چشمان زن جمع شده بود
گفت:«نمیتونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشن
و درو روشون باز نکنم.»
شوهر چیزی نگفت و در را به رویشان گشود،
اما این موضوع را پیش خود نگاه داشت.
سالها گذشت،خداوند به آنها چهار پسر داد و
پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد فرزند آخر،پدر بسیار شادی کرد
و مهمانی مفصلی داد.
بستگان با تعجب از او پرسیدند:
«علت این همه شادی چیه؟!»
مرد به سادگی و با افتخار گفت:
«چون این همونیه که درو به روم باز میکنه.......»
نظرات شما عزیزان:
ممنون
حمید
پاسخ:حالا که حد اقل یکی خوشش اومد باز هم میذارم از این داستانها........:)

.gif)
.gif)

موفق باشی
امیدوارم هر روز بیشتر پیشرفت کنی
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)